خانواده ما یک عضو مهاجر داره و اون خواهرمه. البته داستان ما از اینجا شروع نمیشه. اون اوایل که رفته بود، هربار که پیشمون میاومد یا ما بهش سر میزدیم، سعی میکردیم چمدونها رو پر کنیم از یادگاریها و خاطرات ایران مثل آلبومهای عکس، قابهای مینا کاری، بستههای سبزی قرمه سبزی خشک شده و کلی چیزهای ریز و درشت دیگه.
سالهای بعدی، هرکدوم از اعضای خانواده که سفری میرفتیم و براش یادگاری میگرفتیم، دوست داشتیم زودتر به دستش برسونیم؛ هدیه تولد، سالگرد ازدواج و بعدها بچهدار شدنش که همه با ذوق بستهبندی و پست میشدن. این روزها که دخترش مدرسهای شده، تهیه کتابهای مدرسه و داستان فارسی یا بازیهای مختلف با الفبا، عضو جدید بستههای پستیمون شده.